9/1/10


برای ایجاد دوستی باید ایجاد علاقه کرد.
 "اگر میخواهی من دوستت باشم منو اهلی کن"
اهلی کردن یعنی چه؟
یعنی شرایط راحتی فراهم کردن و در آن  "بودن!"ا
اما پس از بودن چه؟
بودن  همیشه   بودن   نیست

یک روز عاشق می شوم .همه آرزوی من  بودن  یار و حضور اوست 
او را می بینم .حضورش را حس می کنم 
اما
بشر همیشه زود عادت می کند .  بودن  به تنهایی دیگر کافی نیست .آرزوی در کنار او نشستن مرا می کشد
کنارش می نشینم و به آرزویم میرسم 
اما این هم پایان آرزوی من نیست من باز هم میخواهم
میخواهم که دست او را در دست داشته باشم تا آرام گیرم.تنها وصل است که آرامش می بخشد
دست او را در دست می گیرم
اما
پس از مدتی دست او را حس نمیکنم
ایا عشق من مرده؟ایا عشق کسالت می آورد؟
این چیست که نیاز مرا هر روز بیشتر می کند؟
تغییر
نیاز به تغییر
باید دستم را جابجا کنم تا باز او را حس کنم
بودن به تنهایی کافی نیست باید تغییر همراه باشد تا در کنار معشوق , خواب مرا نرباید  و یک روز دریابم زمان گذشته و من دیگر با معشوق نیستم
رودخانه در جریان داشتن و موافقت با تغییر است که زنده است , که هست
اگر ایستاد مرده است
دیگر نیست  شده است حتی اگر بود باشد

الهام
نیمه شب سه شنبه 8/31/2010 َ

To be able to be friend should be able to make interest.
" If you want me to be your friend make me familiar with you"
What is Tame?
It means create a condition of comfort for willing  To Be .
But what is after Being?
Being is not always being .

One day I fall in love and all I want is to feel my lover Being.
I see him and I feel his Being.
But
Human's nature is to get used to things so quick.Being is not enough any more.The dream of sitting next to him kills me.
I sit there , next to him and I catch my wish.
But this is not the end.I want more.
I want to hold his hand in my hand. Only reaching him makes me feel calm.
I hold his hand.
But
I cant feel it after a while.
Is my love dead?Could love make me exhausted ?
What is it which is making more need in me everyday?
Change!
 Needing to change!
I have to move my hand to be able to feel him again.
Being is not enough.There should also be changed  to keep me awake and not letting me fall sleep and one day when I wake up I see that the time is passed and I am not with Lover anymore. 
The river is alive by accepting the change.
If it stays it is not alive anymore.