6/30/10

People can talk out laud about their ideas when they are writing,
They can be a little less laud when they are speaking and listening,
But
When they are in eye contact, they are whispering to emphasize themselves, afraid of showing who they are, and what they think...
I wish we could sing and dance our reality, when we meet .That keeps us stay away from our masks while we are around each other; and be more of what we are when writing...

انسانها در هنگام نوشتن با صدای بلند از ایده ها و باورهای خود سخن می گویند
وقتی می گویند و می شنوند آهسته تر خود را بیان می کنند
و
آنگاه که در حضور یکدیگرند برای تاکید آنچه هستند تنها نجوایی از خود ارائه می دهند از ترس آنکه نشان دهند که هستند و به چه می اندیشند...
کاش اواز و رقص ما در هنگام حضور باشد تا ما را از نقابهایی که بر چهره داریم وقتی با همیم دور بدارد و آن باشیم که در وقت نوشتن هستیم.

6/18/10

نامه به مالک وین تی وی

آقای بهبودی سلام
خواستم از شما تشکر کنم ...برای؟....خوب..برای اینکه یه مدتی همه ما رو گذاشتین سر کار.
اصولا سر کار بودن خیلی خوب است و ما فکر می کنیم وقتی انسان سر کار باشد بسیار بهتر میتواند کار کند.
ما هر روز صبح ساعت چهار و نیم صبح پا می شدیم ,تا (گلاب به روتون) میرفتیم دستی به آب برسونیم ,خروس هم میخوند.
بعدش بغچه مونو می پیچیدیم میرفتیم سر جاده تا این همولایتیمون علی اقا با تراکتورش بیاد ما رو سوار کنه.
میرفتیم سر زمین و قبل هر چی , بغچه رو وا میکردیم و یه نون پنیر گردویی میخوردیم و می رفتیم به گل لگد کردن .
بعد کم کم سر و کله بقیه سر کار یها هم پیدا میشد; از مهدی سر کارگرمون گرفته تا بقیه.
باورتون نمیشه اقای بهبودی چه حالی میداد که ما به بوی گل میومدیم سر زمین ! اخه همه مون اینکاره بودیم.
کم پیش میاد بشه یه گروه گل لگد کن حسابی رو دور هم جمع کرد.
بلا نسبت بقیه , من که حسابی کیف میکردم و میگفتم دم شما گرم!
اولش همه چی خوب بودا
اما نمیدونم یوهو چی شد که یکی گفت دعوا شده و فشار اقا اومده پایین و آب قند آوردن غش کرده تو بغل شیرین خانوم و یوهو تا اومدیم به خودمون بجنبیم......
.........
خواستم بگم از اینکه این مدت به ما یک امیدی دادین که فکر کنیم: "یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم" , خیلی ممنون
چون ما همه مون به این "امید " خیلی احتیاج داشتیم که زود هم بمیره چون تو فیلما همیشه آرتیست فیلم میمیره مگه نه؟
ما بیکار بودیم و هیچی هم سرمون نمیشد یه مشت عاطل و باطل بودیم که به هیچ دردی نمی خوردیم به جز سر کار بودن.
همین من که از صب میومدم همونطور که خدمتتون عرض کردم تا پنج عصر که میرسیدم خونه, دیگه نمیدونستم چه جوری باید برم برای بچه ها شام بپزم و بشینم دو تا کلمه براشون حرف بزنم . نمیدونم چی کار کرده بودم مگه که دستامم نمیتونستم بلند کنم چراغو خاموش کنم.
همه اونای دیگه هم همینطور!
هیچی نمیدونستن ویه چیزایی رو هر روز میفرستادن روی تلویزیون!
اینا چه جوری درست میشد اصلا؟
شما به من بگین اصلا دموکراسی رو با کدوم "دال" مینویسن؟
اما شما همه چی سرتون میشد.
یه مدیری واسه ما استخدام کرده بودین که قربونش برم اخر اینگیلیسی بود.همچین عین بلبل اینگیلیسی حرف میزد که نگو و نپرس.
واسه همینم حرف همه رو نمیفهمید و فقط با بعضی ها میتونست حرف بزنه.
راستی چرا اینقدر پشت سرش شایعه میگفتن که از اسراییل اومده و این حرفا؟
ما که اخرش نفهمیدیم کی اومد و کی رفت . فقط وقتی رفت , فهمیدیم مدیر نبوده یا خواسته واسه شما شاخ شونه بکشه .
راستی چی بود ماجرا آقای بهبودی؟
............
یه امیدی شده بود این کار کردن از کله سحر تا غروب واسه ما که نگو
اما تقصیر شما چیه؟
حالا اگه شما یه روز صب پاشدی هوس کردی تلویزیون بزنی به کسی چه مربوطه؟
اگه اینقدر مهربون بودی که هر کی در گوشت غزل میخوند , میگفتی : "باشه" , چه اشکالی داشت؟
عجب دوره زمونه ای شده!
مگه ادم اختیار خودشو نداره که بخواد یه روز تلویزیون بزنه به نام دموکراسی برای یه سرزمین اشغال شده ای , فرداشم کرکره اشو بکشه پایین بگه : " گور بابای کارمنداش و گور بابای اون سرزمین اشغال شده و آدماش؟ "
اینهمه واسه هر جای اشغالی دیگه ای سینه چاک بازی در آوردن و آب هم از آب تکون نخورد....یکیشم خونه خودمون مگه نه؟
مگه یکی دیگه هر روز داد میزنه :"ما دموکرات ترین کشور منطقه هستیم" بعدش با تفنگ مردمو میکشه , طوریه؟
مگه شما چیتون از اون کمتره؟
حالا اگه اونقدر افتاده هستین که نمیخواین رییس جمهور بشین به کسی مربوط نیست.
بد میگم؟
اون روز که گفتین: " گور بابای ایرانیا" من میدونستم که حتما شما به زودی باید حتما برید حزب بزنید ...این کار خیلی به شما میاد!
همچین ژستش به صورتتون میومد که آدم حیرون میموند! بد جوری دلم میخواست به کامران بگم از این ژست, قاطی خبرهای فرهنگیش استفاده کنه.
اون ژستتون که دستون رو به کمر زده بودین و میگفتین:
"به نظر شما ببندمش یا باز باشه؟!!!!"
دیگه اخرش بود.
اما من نفهمیدم منظورتون رو.
شیلنگ آب رو میفرمودین؟
مگه باز مونده بود؟
خلاصه وقتی اون روز دوشنبه اومدم سر کار و وسط تهیه خبر دیدم "دیگه سر کار نیستیم" , فهمیدم انگار شیلنگی از اول در کار نبوده.
یکی از هواپیما حرف میزد و میگفت: " این هواپیما که شما توش نشستین , خلبان نداره"
اخه هواپیما خلبان نداشته باشه که سقوط میکنه که!!!!!!!!
به هر حال , خیلی ممنون که گفتین یه ماه بهتون حقوق میدم تا بتونین چتر بخرین باهاش بپرین پایین
و .........بی خیال !!!!!!!! فرداش بزنین زیرش !
اهان...
زدین؟
خوب اینم باشه.....
خودمونیم عجب کلکی هستینا.....!!!!!!!!!!!!!
ای ول
این همه شجاعتو .....هوش و ذکاوت رو شما تنهایی به دست آوردین یا یکی دیگه هم کمکتون کرد؟
خیلی شجاعت و انسانیت میخواد!!!
بابا ارث پدرشه !
دموکراسی و ایران و ایرانی
"ما نمیخواهیم شاه داشته باشیم" , "نمیخواهیم اخوند سالاری داشته باشیم" ,
یکی هم که اومده اینو بگه ,هی ازش میخوان که پول کارمنداشو بده؟
آخه به این آقای بهبودی چه ربطی داره اگه حمید اومده خونه اجاره کرده و حالا نمیدونه چیکار باید بکنه؟ هان؟
به این آقای بهبودی چه ربطی داره اگه من موندم حیرون به بچه هام بگم چی شده ؟ یا نگم؟
این آقای بهبودی یه لطفی کرد , به یه عده ای , که یه مدتی سر کار باشن و به بعضیاشون اصلا پول نداد تا آخرش , تا بیشتر سر کار باشن.
حالا مثلا اونایی که هر روز در باره عراق یه چیزی میگفتن , چه ربطی به ایران داشت که اقای بهبودی بخواد اصلا بهشون پول بده؟
راست میگه دیگه...
میگه شماها همه پولای منو خوردین.
تقصیر "فرل" چی بود که هی میرفت تو "رویترز" و "اسوشیتد پرس" دنبال جا میگشت؟
اخه میخواست تلویزیون کلاسش به آقای بهبودی بیاد دیگه !!!
شما که در جریان بودین .....
مگه نه اقای بهبودی؟
خوب گرون بود دیگه....
هفتصد هزار دلار خیلی پوله اقا........
حالا شما بخوای حقوق یه ما ه بچه هایی رو که انداختی تو خیابونم بدی میشه هفتصدو هشتاد هزار تا !!!!! اون هفتصد هزارتاش آدم رو میکشه , چه برسه به اون هشتاد هزارتای آخری که دیگه خیلی شما رو میکشه.

شما خودتو ناراحت نکن .اینهمه ادم که وسط روز انداختینشون بیرون , اصلا نه هیچکدوم مینوشتن و نه هیچکدوم صبح زود بیدار میشدن ونه گزارش تهیه می کردن و نه حالیشون بود که این هواپیما خلبان نداشت...........
در پایان
آرزو میکنیم شبها از نگرانیهای من و امثال من برای کاسه های چکنممان و بچه های همه ما که بچه داشتیم و زندگی داشتیم و همچنین اجاره و کوفت کاری داشتیم ,خوابتون ببره.
چون خیلی بده اگه ادم شبا نتونه بخوابه , دور چش آدم سیاه میشه.من می دونم......
یه امیدی رو توی دل بیست سی نفر بکاره و از دموکراسی بگه بعد امیدشونو تیر بارون کنه و یه لا قبا بندازدشون تو کوچه....
اصلا حقوق این" امید "رو هم ندین اقای بهبودی!
سنگسارش کنین که توی دل یه کسایی سبز شده که نباید میشده!
چون این امید خیلی بی شعوره .
اصلا چه معنی داره میاد تو دل کارمندا؟
چه معنی داره که میاد تو سفره ایرانیا ؟ اونم در سالگرد دعواشون سر گاو مشت حسن؟
امیدوارم آقای بهبودی , دفه دیگه که هواپیما میخرین خلبانشم بخرین و وسط هوا یوهو هوس نکنین سوییچ رو بچرخونین و بگین عشقم میکشه با چتر بپرم پایین.

با احترام به مدافع حقوق بشر و ایرانیان و دموکراسی و کارمندان
بقیه اش چی بود؟


الهام
کارمند هواپیمای سقوط کرده

6/4/10

برای خرید هفتگی رفتم بیرون تا از خوار بار فروشی نزدیک مواد غذایی لازم رو تهیه کنم.
زنی که همیشه با وجود خستگی بیش از حدش لبخند میزنه و انگار نگاه خسته اش فقط به دنبال یک لبخند میگرده پای یکی از صندوقها ایستاده بود.
رفتم توی همان صف.دلم میخواست اون لبخندی رو که میخواست بهش بدم.همیشه وقتی میبینمش یک چیزی توی چهره اوست که من خیلی دوسش دارم.انگار قناعت از وجود خسته اش سرازیره.خسته است اما چشمهاش در شکار فقط یک لبخنده....با همه حرف میزنه. به نظر میرسه که میخواد بار دل کسی رو سبک کنه با حرفاش .وقتی کسی حوصله نداره زیر چشم نگاه می کنه و آه میکشه و چیزی نمیگه اما سعی می کنه لبخند مهربان شرمگینی رو تقدیم کنه به هر حال.اونقدر این زن ناشناس برای من دلنشینه که هیچ جای دیگری دوست ندارم برم خرید کنم و همیشه دلم میخواد باشه تا من به او و او به من لبخند بزنیم.
اونروز رو داشتم میگفتم...
که من توی صف ایستاده بودم و زیر چشم نگاهش می کردم که با مهربانی و همان لبخندی که...خدایا نمی دونم چی داره اون لبخند..نمیدونم...اما دل من رو ذوب می کنه..اون نگاهه..یا اون لبخند...یا اون حسی که از وجودش پر از التماس دستی برای گرفتنه..نه برای نیاز که فقط برای دوستی....هیچ تظاهری در این لبخند نیست خدا...هیچ ادعایی نیست هیچ جنجالی نداره...نمیدونم شاید من اینجوری حسش میکنم ...شاید از یه جای دور میشناسمش...نمیدونم اصلا...نمیدونم...
اره
توی صف بودم و یواشکی به اون صورت مهربون و چشمای خسته و موهای اشفته نگاه میکردم.
من مرتب بودم و اراسته...نمیتونستم بهش بگم منم خسته ام...اصلا به قیافه من نمیومد...اما اون؟
میدونستم چه حالی داره
وقتی توی یه فروشگاه بزرگ کار میکردم اون سالهای دور....واقعا دور؟یا من فکر میکنم دوره؟....اره وقتی یادم میاد که من چه جوری لباسا رو جابجا میکردم و گاهی بین دو صف بلند لباسها می ایستادم و سرم رو بین اونها فرو می کردم و میخواستم یک لحظه خودم باشم و سکوت باشه و.... بعضی وقتا هم فقط انتظار لبخند.....اره حالش رو میفهمیدم ...خیلی خوب....
باز نگاهش کردم....
الان دلش میخواد حد اقلها رو داشته باشه...یه جایی کار کنه که مجبور نباشه روی پا بایسته...کاش فقط یه صندلی بود.....
اخ خدا قلبم داره از کار می ایسته...اخه چرا اشک توی چشمای من نشسته؟....
رسیدم بهش
نگام کرد
مهربونترین لبخندمو بهش هدیه کردم و گفتم:سلام...
گفت:سلام...خوبی؟
گفتم:خوبم
شروع کرد به اسکن کردن اقلام خریداری شده
مکث نکردم
گفتم
فردا تعطیلی؟
نگاه مهربانش جمع شد و ارام لبخند زد و گفت:نه...نیستم اما به کار کردنش هم احتیاج دارم.دیگه بهم ساعت بیشتر نمیدن و من به پولش احتیاج دارم.
قلبم فشرده میشد و نمیخواستم غم بیاد توی نگاهم.
گفتم:امسال من بعد از سالها بالاخره تعطیلم در یه همچین روزی. باورم نمیشه!
لبخند زد و گفت:اره خیلی مزه میده به خصوص اگر مرخصی خودت نباشه و پولشو بگیری و ....
حرفشو قطع کردم و گفتم:
لم بدی روی مبلت و از پنجره بیرونو تماشا کنی.
لبخندش بزرگتر شد:اخ اره اونقدر دلم میخواد اینکارو بکنم..
به دسته گلی که خریده بودم تا ببرم خونه اشاره کردم و گفتم:
و یه دسته از اینا هم روی میزت باشه و هی بو کنی.
برشون داشت و گفت:
اره اینا خیلی خوشگلن.عمرشونم طولانیه من یه گلدون دارم توی بالکنم که به این راحتی خراب نمیشه. فقط باید بهشون اب بدی...
اه کشید و گفت:گرچه که من کولر ندارم .هیچی نمیتونم نگه دارم.
نگاه متعجب منو که دید گفت:اره میدونم دیوونگیه اما با شوهر سابقم زندگی میکنم.ادم خسیسیه .کولر نمیخره.نمیتونم برم یه جای دیگه.توی زیر زمین خونه اش زندگی میکنم. پولم نمیرسه باید تحمل کنم.
گفتم:یه پنکه بخر. این گلها سخت جون هستن. حتی زیر دست منم دوام میارن . من گیاها رو میکشم.اصلا حالش رو ندارم بهشون اب بدم.
گفت:اخه اینا اصلا مراقبتی نمیخوان....چه خوب شد اینا رو نشونم دادی..خواستم برم از اینا میخرم میذارم توی گلدون روی میز...
چشمش به نون افتاد و گفت:باید از این نونا هم بگیرم...گرچه که برام خوب نیست اما من خالی خالی میخورمشون خیلی اینا رو دوست دارم.
گفتم:
این نونا رو من توی تابستون اگه گفتی با چی دوست دارم؟با پنیر و هندونه....اونوقت فکر میکنی توی بهشتی
خندید
بالاخره خندید
گفت:میرم هندونه میخرم امشب امتحان میکنم
...
اخرین اسکن تمام شد و من پولش رو حساب کردم صندوق رو بست و من گفتم:اخر هفته خوبی داشته باشی.
گفت:حالم خیلی بهتره...تو بهم انرژی دادی حالا اصلا حالم خیلی خوبه.
..
دلم اونقدر می خواست برم اونطرف صندوق بغلش کنم و ببوسمش و بگم :اخ عزیزم میدونم چه حالی داری....
اما میدونستم اینو نمیخواست...مهربانترین نگاهم رو بهش انداختم و فقط چشمامو بستم و نگاه دیگری بهش کردم و رفتم
قلبم اما پر از اون حس مهربون و اون لبخند دلنشین و اون نگاه ملتمس.
میخواستم بگم.....
اما نگفتم.....
ای خدا...........

الهام
11:22 pm

I go every week to get the groceries for the whole week from the supermarket close to the house.
There is this woman who has a ready smile in her eyes to dedicate it to the others even when she is very tired.It seem her tired eyes are just looking for a smile .
She was right at the cash register.I went to the line.I wanted to give her that smile she was looking for.There is always something in her face that I love.It seems there is contentment in her existence.She is tired but her eyes is hunting a smile...
She talks to everyone very calm.It seems she wants to dedicate some happiness to them.When people are not paying attention , she looks at them ,sighing and saying nothin but anyway she smiles even if they dont need it.
There is something is her which is making me back there every time and I want her to be there to give her back a true smile.
Where were we?....
Ya and I am in the line , looking at her ,that kind face and that smile.....Oh God I dont know what is in that smile...but it melts my heart...is that her eyes?...or her smile?...or that feeling like a raised hand to take....not to need...but to opening a friendship....Gosh that smile is not fake....there is no pretension ,..may be that is just my feeling...may be I just know her from a long long time ago...I dont know....
ya
I am standing in the line and looking at that kind face and tired eyes.....I am nice and elegance ...I coudnt say that I am tired as much as she is...no one could believe that...but she is.....
I know how she feels.
When I was working at a big store...those years....was it really long time ago?....or that is just me who thinks it was long ago?.....ya I remember when I was taking the racks on the floor and hang the clothes ...sometimes would stay between the racks , press my head in between the clothes and I wanted to be alone and feel the silence ...and sometimes just expecting a simple smile.....yes I know her feeling....very well.....
I get to the cash register...
She looks at me
I give her my best smile saying:Hi
Hi.How are you? (she says)
Just fine...(I answer )
She starts scanning items.
I say:Are you off tomorrow?
Her eyes turns sad , smiles sadly and say: no...Im not but I need to work any way .They dont give me more hours and you know...I need money.
My heart is sad and I dont want that to be shown in my eyes.
I say:I am off this time after some years finally and I cant believe that this actually happening.
she smiles and says:Ya it really is nice.Especially if they pay you and....
I cut her and say:Laying on your sofa and looking through the window.
her smile becomes bigger:Oh ya I really wana do that...
I point at the flowers I got to take home and say:and having something like this on your table to refresh the air.
she grabs them and says:Ya those are beautiful.They live last long.I have a plant in the balcony just need water....
She sighs and says:Even though I dont have AC and I cant keep flower...
She saw my eyes i think and continues:Ya I know it is crazy...but I live with my EX .I cant afford my life and he is cheap.
I say:Just get a fan.These flowers are very cheap and last long even with me...I am a plant killer...
She says:But they need nothing but water....Its good that I see them...Ill get some on the way home....
She saw the bread says:Need to get some of those bread too...even though its not good for diet but I dont care.I love them.
I say:I take those bread with cheese and watermelon...after having it, you feel like you are in heaven.
She laughs ..says:I will try it tonight
...
The last item is done and I pay for all , saying:Have a good week end.
She says:I feel lots of energy..you gave me energy..I needed it.Thanks.
...
I just want to give her a hug but I know she wouldnt like that...I just look at her,smile again and close my eyes....
I wanted to say.........
and didnt..........

Elham

6/1/10

همانگونه که اولین طعم شادی ماندگارتر و شیرین تر از نوبت دیگری از همان شادی است ,اولین طعم غم نیز مانا تر و دشوار تر از نوبت دیگر آن است.
خوشا به هر شادی اولینی و هر غم آغازینی که این موجب رشد است و آن دیگری عصاره لذت!! ا

Every first happiness is sweeter and last longer than the second one
Also every first feeling of sorrow is tougher and last longer than the second one
Bless to each first happiness and sorrow that this one is a reason to grow and the other one is the extract of Joy!!!!!


elham
06/01/10